«… از امروز تا روز انتخابات
هر کس
احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف به کار گیرد،
قطعاً
به کشور
خیانت کرده است»
مقام معظم رهبری
همسنگران شهدا در زارچ |
||
«… از امروز تا روز انتخابات هر کس احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف به کار گیرد، قطعاً به کشور خیانت کرده است» مقام معظم رهبری نوشته شده در دوشنبه 91/11/23  توسط همسنگر بار دیگر با همت و بزرگواری مردم مومن شهر دارالمومنین زارچ و علیرغم فشارهای وارده از طرف دشمنان قسم خورده این ملت در جنگ اقتصادی و فرهنگی، و در پی بداخلاقی های برخی از مسئولین کم بصیرت، مردم فرهیخته زارچ به دعوت مقتدا و مولای خود حضرت امام خامنه ای لبیک گفته و با حضور پر شور خود در راهپیمایی 22 بهمن، ارادت خود را به نظام و انقلاب و ولایت به وضوح نشان دادند.
نوشته شده در یکشنبه 91/11/22  توسط همسنگر نشست روشنگری بسیجیان زارچ به مناسبت ایام الله دهه فجر در سالن شهدای بسیج زارچ امشب (سه شنبه 17 بهمن )برگزار گردید در این مراسم که باحضور بسیجیان و خانواده معزز شهدا و ایثارگران برگزار گردید حجت الاسلام والمسلمین بشکانی امام جمعه شاهدیه در خصوص انقلاب و سیر مراحل تکوین آن از بدو شروع جنبش تا کنون مطالبی را ایراد فرمودند نوشته شده در سه شنبه 91/11/17  توسط همسنگر دهه فجر ، سرآغاز طلوع اسلام، خاستگاه ارزشهای اسلامی، مقطع رهایی ملت ایران و بخشی از تاریخ ماست که گذشته را از آینده جدا ساخته است. در دهه فجر اسلام تولدی دوباره یافت و این دهه در تاریخ ایران نقطه ای تعیین کننده و بی مانند بشمارمیرود. نوشته شده در جمعه 91/11/13  توسط همسنگر نوشته شده در جمعه 91/11/13  توسط همسنگر میلاد باسعادت حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) بر تمام بشریت مبارک باد نوشته شده در دوشنبه 91/11/9  توسط همسنگر 21 دیماه سال 1365 شاهد بر زمین افتادن سرو تنومندی از خطه دارالعباده یزد و از جمع خط شکنان الغدیر بود. غیور مردی که می گفت: «من بی خیال جبهه نمی شوم. تا جنگ باشد من هم توی جبهه ام. دست آخر هم توی یکی از همین عملیات ها شهید می شوم…» بخشی از خاطرات سردارشهید علی دهقان منشادی در ادامه می آید: می رفت اول دبستان. رفتم بازار و برایش یک پیراهن خریدم. یک مدت که گذشت بهش گفتم: «علی! چرا لباست را نمی پوشی؟ »گفت: «آخر آن لباسی که برایم خریدید آستین کوتاه است. رویم نمی شود توی کوچه و خیابان لباس آستین کوتاه بپوشم. دیگر برایم از این جور لباسها نخرید. » ****** بهمان گفته بود توی خانه دار قالی بزنیم. قالی بافی را دوست داشت. توی بافتن هم کم کمان می کرد. می گفت: «شماها اول بروید دنبال کارهای دیگرتان، تمام که شد بیایید. » تا آن موقع می دیدی خودش کلی کار جلو انداخته است. ****** رفته بودیم برایش خواستگاری. خانواده دختر دو دل بودند. علی خودش را رسانده بود یزد و رفته بود خانه شان. صاف و پوست کنده بهشان گفته بود: «من بی خیال جبهه نمی شوم. تا جنگ باشد من هم توی جبهه ام. دست آخر هم توی یکی از همین عملیاتها شهید می شوم. حالا می خواهید دختر بدهید، می خواهید ندهید! »حر فهایش حسابی از توی شک درشان آورده بود. وعده ی عقد و عروسی را گذاشتند. ****** سپاه برای فرماندهان دوره دافوس گذاشته بود. علی هم اسمش را توی دوره نوشته بود. سه، چهار ماه از دوره نگذشته بود که برگشت منطقه. نزدیکهای عملیات کربلای چهار بود. دوستهایش که ازش پرسیده بودند، گفته بود: «خیلی زشت است، بچه های مردم این جوری توی جبهه فداکاری کنند، ولی ما توی تهران، نشسته باشیم توی کلاس دوره و بخواهیم درس بخوانیم. »
نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4  توسط همسنگر - |