...... و اما پس از اینکه اسیر شدیم مارا در روز های اول به پادگان پشت جبهه خودشان(عراق) منتقل نمودند.مارا داخل یک سالن که ارتفاع سقف آن کوتاه بود زندانی کردند.آنقدر تعداد نفراتی که در این سالن جا داده بودند ،جا حتی برای نشستن و خوابیدن نبود.و وضعیت اسف باری بود که از گفتن آن شرمم میگردد.چندروزی بیش نگذشت که سرباز عراقی گفت قرار است سفرا کشورهای خارجی به همراه صلیب سرخ از شما بازدید کنند آماده شوید بروید حمام.
وقتی ما را به محوطه آوردند بدسته های 10 نفری تقسیم کردند. یادم نمیرود یکی از بچه های آقا جاری که بهمراه ما اسیر شده بود از سرباز عراقی سوال کرد چند روز دیگر ما اینجا هستیم؟او گفت هشت روز.من بسیار ناراحت شدم چون فکر میکردم فردا پس فردا اینجا توسط نیرو های خودی آزاد میشود و ما نیز آزاد میگردیم نگو که این هشت روز به هشت سال تبدیل شد.
و اما گروه اول برای حمام کردن رفت و ما در دل خود از حمام دوش آب داغ ، صابون و لیف در ذهن داشتیم. ما در دسته دوم بودیم صدایمان زدند بروید برای حمام کردند.رفتیم پشت یک دیوار گفتند لباس های خودرا بیرون بیاورید ، منتظر بودیم بگویند بیایید بروید داخل حمام که بخیالمان کمی آنطرفتراز اینجا بود و نمره های متعددی داشت.ناگهان دیدیم یک تانکر آبپاش آتشنشانی دنده عقب به محلی که ما ایستاده بودیم نزدیک شد( باز در خیال خود فکر کردیم از این تانکر تعدادی شلنگ آب برای شستوشوی ما گذاشته اند ) ولیکن راننده آن در بالای تانکر آب رفت و دستگیره آبپاش را باز کرد و آب با فشار شدید پمپ بطرف ما میپاشید که ما قادر نبودیم کاری انجام بدهیم.یکدفعه آب برای لحظاتی قطع کرد و سرباز دیگر عراقی دوتکه صابون بطرف ماها پرتاب کرد گفت خود را با آن بشوئید.بچه ها با همان دو قرص صابون سر و صورت خود را صابون زدند و منتظر بودیم تا با آب بشوئیم.مجددا آبپاش به سبک قبلی آب با شدت زیاد روی ما گرفت.چون قادر نبودیم سر و صورتمان را بشوئیم کف های صابون روی سر و صورتمان باقی بود که دیدیم راننده آب را قطع کرد و به ما گفتند که بروید.بچه ها اعتراض کردند اینگونه با سر و صورت صابونی نمیشود رفت و به زحمت سر و صورت خود را شستیم و وقتی رفتیم کنار بچه هایی که در محوطه بودند دیدیم دیگر کسی حاضر نیست حمام برود چون بچه ها قصه حمام را فهمیده بودند که چه حمامی است.