همسنگران شهدا در زارچ |
||
نوشته شده در چهارشنبه 91/6/8  توسط لاله های سرخ نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2  توسط لاله های سرخ ...... و اما پس از اینکه اسیر شدیم مارا در روز های اول به پادگان پشت جبهه خودشان(عراق) منتقل نمودند.مارا داخل یک سالن که ارتفاع سقف آن کوتاه بود زندانی کردند.آنقدر تعداد نفراتی که در این سالن جا داده بودند ،جا حتی برای نشستن و خوابیدن نبود.و وضعیت اسف باری بود که از گفتن آن شرمم میگردد.چندروزی بیش نگذشت که سرباز عراقی گفت قرار است سفرا کشورهای خارجی به همراه صلیب سرخ از شما بازدید کنند آماده شوید بروید حمام. وقتی ما را به محوطه آوردند بدسته های 10 نفری تقسیم کردند. یادم نمیرود یکی از بچه های آقا جاری که بهمراه ما اسیر شده بود از سرباز عراقی سوال کرد چند روز دیگر ما اینجا هستیم؟او گفت هشت روز.من بسیار ناراحت شدم چون فکر میکردم فردا پس فردا اینجا توسط نیرو های خودی آزاد میشود و ما نیز آزاد میگردیم نگو که این هشت روز به هشت سال تبدیل شد. و اما گروه اول برای حمام کردن رفت و ما در دل خود از حمام دوش آب داغ ، صابون و لیف در ذهن داشتیم. ما در دسته دوم بودیم صدایمان زدند بروید برای حمام کردند.رفتیم پشت یک دیوار گفتند لباس های خودرا بیرون بیاورید ، منتظر بودیم بگویند بیایید بروید داخل حمام که بخیالمان کمی آنطرفتراز اینجا بود و نمره های متعددی داشت.ناگهان دیدیم یک تانکر آبپاش آتشنشانی دنده عقب به محلی که ما ایستاده بودیم نزدیک شد( باز در خیال خود فکر کردیم از این تانکر تعدادی شلنگ آب برای شستوشوی ما گذاشته اند ) ولیکن راننده آن در بالای تانکر آب رفت و دستگیره آبپاش را باز کرد و آب با فشار شدید پمپ بطرف ما میپاشید که ما قادر نبودیم کاری انجام بدهیم.یکدفعه آب برای لحظاتی قطع کرد و سرباز دیگر عراقی دوتکه صابون بطرف ماها پرتاب کرد گفت خود را با آن بشوئید.بچه ها با همان دو قرص صابون سر و صورت خود را صابون زدند و منتظر بودیم تا با آب بشوئیم.مجددا آبپاش به سبک قبلی آب با شدت زیاد روی ما گرفت.چون قادر نبودیم سر و صورتمان را بشوئیم کف های صابون روی سر و صورتمان باقی بود که دیدیم راننده آب را قطع کرد و به ما گفتند که بروید.بچه ها اعتراض کردند اینگونه با سر و صورت صابونی نمیشود رفت و به زحمت سر و صورت خود را شستیم و وقتی رفتیم کنار بچه هایی که در محوطه بودند دیدیم دیگر کسی حاضر نیست حمام برود چون بچه ها قصه حمام را فهمیده بودند که چه حمامی است. نوشته شده در شنبه 91/5/28  توسط لاله های سرخ
(به روایت برادربسیجی آزاده حاج کاظم آسایش ) بسم رب الشهدا والصدیقین غروب آفتاب وتاریکی شب از راه رسید مرحله دوم عملیات والفجر مقدماتی درتاریخ 21/11/1361 با رمز مقدس یا حسین(ع )361 آغار شد.ما سوار بر تانک بودیم وبه سرعت خاکریزهای خودی را پشت سرگذاشتیم شکستن خط دشمن باید سریع انجام می شد.و بس از گذشتن از موانع پیش روی همچنان ادامه داشت تا اینکه به حد فاصل مرز رسیدیم ومنطقه چذابه از دست دشمن بعثی آزاد شد تا اینکه براثر اصابت گلوله به تانک به داخل کانالی سقوط کرد. تعدادی از دوستان و همراهانمان دراینجا به شهادت رسیدند.از جمله شهدا(شهید حسینعلی سرداری ) و غلامرضا شریفی(شهید ازاده) ازناحیه پهلو زخمی شده بود که برای کم کردن خونریزی با چفیه روی زخم و شکم او بستیم حالا از جمع 60نفری به 12نفررسیده بودیم که بقیه به شهادت نائل شده بودند.شدت اتش خیلی سنگین بود پیاده حرکت کردیم تا داخل یک سنگر خالی عراقی پناه گرفتیم. همگی تصمیم گرفتیم که مقاومت کنیم.در حلقه محاصره دشمن قرار گرفته بودیم ودشمن هم حلقه محاصره را تنگ تر وتنگ تر می کرد تا اینکه آتش گلوله های دشمن زیاد شد وآنها خیال می کردند که کسی ازما زنده نیست ودر نهایت ما را اسیر کردند سرباز عراقی وقتی نگاه وحشتزده اش به من افتاد متعجب شده بود که در خط مقدم نوجوانی چون من حضور دارد سریع موضوع را با بیسیبم به فرمانده اش گزارش داد و مارا به زحمت عقب بردند تا اینکه به کنار سنگر فرماندهی دشمن رسیدیم فرمانده آنها ازداخل سنگر بیرون آمد و نگاه جستجو گرش بطرف ما بود تا اینکه نگاهش خیره شد روی من واو نیز با بیسیم پیامی فوری ارسال کرد و بعد مارا کنار سنگر نشاندن. لحظاتی گذشت تا یک خودرو نظامی به کنار سنگر فرماندهی رسید وچند نفر با لباس نظامی از آن خودرو پیاده شدن آنها خبرنگار بودن وبرای تهیه گزارش از من آمده بودن .دیدم فیلمبردار آماده شد و میرفتند که مرا نزد این گروه خبرنگار ببرند ناگهان گلوله خمپاره 60 در نزدیکی ما ها زمین خورد براثر موج انفجار همگی ما چندمتری بالا برد و به این طرف و آن طرف پرتاب کرد ,وقتی گرد خاکها فرو نشست من به خود امدم دیدم اسیبی به ما نرسیده وبعد بطرف محلی که خبرنگار دشمن بود نگاه کردم دیدم معجزه الهی رخ داده بود و فیلمبردار زخمی و دوربینش نقش بر زمین شده بود ,سریع ماشین جیپی آمد واورا داخل ان گذاشتن و بردن وتمام نقشه هایشان نقش برباد شدوبعداً مارا نیز سوار برکامیون کرده وبه اردوگاه الماره بردند. جا دارد که درپایان از آزاده شهید غلامرضا شریفی که ساعتها با جراحت زیاد و خونریزی وتحمل شکنجه دشمن , یاد کنم ایشان بدون رسیدگی بس از 4روزمقاومت وانتقال به بیمارستان (جهت ثبت نام توسط صلیب سرخ )در بدو ورود مظلومانه به فیض شهادت نایل شد. شادی ارواح طیبه شهدا صلوات نوشته شده در یکشنبه 91/5/22  توسط لاله های سرخ سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی بویژه آزادگان سرافراز زارچ را گرامی میداریم
نوشته شده در یکشنبه 91/5/22  توسط لاله های سرخ همه می آییم تا بار دیگر پیام خود را در آزاد سازی قدس شریف در راهپیمایی روز قدس فریاد زنیم نوشته شده در یکشنبه 91/5/22  توسط لاله های سرخ
زندگینامه شهیـد میرزا جعفـر مختـاری این شهید معظم در سال 1341در خانواده ای مؤمن و متدین در شهر زارچ از توابع استان یزد پا بعرصه وجود گذاشت. علاقه خانواده وی به اهل بیت (ع) موجب شد تا نام مبارک جعفر را برایش انتخاب نمایند. جعفر در همان اوان کودکی فعال و زبردست بود، برخورد او بابچه های محله بسیار شگفت انگیز بود ، سعی میکرد همیشه سنگ صبور بچه های دلگیر و غمزده باشد و بیشتر با آنها معاشرت می کرد در کودکی و نوجوانی نیز نماز و روزه را با تمام آرامش انجام میداد تا بندگی خویش را در قبال وحدانیت خدای خود ثابت نماید و این نشانه ای بود بر عظمت روح او ، چرا که عبادت او در مسیر حق ، سبب و وسیله ای برای احراز مقام والای صدیقین و صالحین بود . او که بسیار کنجکاو و پر تلاش بود ، پس از اتمام تحصیلات دوره ی ابتدایی ، برای کمک در تامین معاش خانواده تصمیم گرفت تا کار کند و بدین منظور در یکی از کارخانجات یزد مشغول بکار شد ، جعفر ضمن کارکردن مطالعه را فراموش نکرد و علاقه وی به تحصیل موجب شدتا به مطالعه آزاد کتابهای مختلف از جمله کتب مذهبی بپردازد، با شروع نهضت و علنی شدن مبارزات ملت مسلمان ایران علیه خاندان پهلوی ، او نیز به همراه اقشار مختلف مردم در تظاهرات ضد رژیم شرکت می کرد . او از محل در آمد کار روزانه اش عکس های امام را می خرید و مجانی پخش میکرد . پس از پیروزی انقلاب حضور فعالش در سخنرانیها چشمگیر بود . و او به نوارهایی که در سوگ شهداء خوانده می شد ، علاقه ی زیادی داشت و گاهی اوقات در خلوت به آنها گوش کرده و زار زار گریه میکرد . جنگ تحمیلی شروع شد ، و مردم همه به فرمان حضرت امام بسیج شدند وبرای دفاع از دین و کشور خود فوج فوج به جبهه اعزام می شدند و جعفر نیز بهمراه سایر نیروهای داوطلب به جبهه اعزام شد. و همچون دیگر برادران رزمنده ، در جبهه ها از حق دفاع می کرد ، با رسیدن به سن قانونی و حتی یکسال زودتر از تاریخ اعزام به خدمت وظیفه ، داوطلبانه درخواست خدمت کرد تا به خدمت وظیفه پذیرفته شود ، او میگفت : ممکن است که این جنگ تمام شود و من برای آن هیچ کاری نکرده باشم ... و باعث خجالت و شرمندگی خودم شوم ... بالاخره به سربازی رفت و در دوران آموزشی که در کرمان بود بیشتر از 2یا 3 بار به مرخصی نیامد . او عشق به جبهه داشت و اندیشه ی پیوستن به لقاء ا... را که بوسیله ی شهادت در راه خدا میسر بود در سر می پروراند ، پس از طی دوره ی آموزشی ، به تهران منتقل و به تیپ 21 حمزه ملحق گردید . سپس به کردستان اعزام شد ، جایی که همیشه در نظرش بود و بیشتر اوقات در خانه از آنجا صحبت می کرد . او در طول مدتی که در منطقه سردشت کردستان بود ، فقط یکمرتبه به مرخصی آمد ، تا اینکه سردشت آزاد شد ، شهید مختاری همچنان در کردستان بود تا اینکه در یک در گیری چند ساعته با عوامل ضد انقلاب و مزدوران امریکایی ، در تپه های سردشت با اقتدا به مولایش حسین ( ع ) مظلومانه به خون خود غلطید . نقل است که وقتی جنازه ی مطهرش را دیدند ؛ گویا نور باران بوده است و هیچ گاه زیباتر از آن لحظه دیده نشده بوده . سرانجام میرزا جعفر مختاری در تاریخ 5/9/1361 به آرزویش که شهادت در راه خدا بود رسید. روحش شـاد و یادش گرامی باد برگفته از: با ویرایش محمدحسین ترابی
نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1  توسط لاله های سرخ بسم الله الرحمن الرحیم اِنّ الله اشتَری مِنَ المُؤمنینَ انفُسَهُم و أموالَهُم بِأنَّ لَهُم الجنّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ فَیَقتلونَ و یَقتَلونَ وَعداً علیهِ حَقّاً فی التوریه و الإنجیلِ وَالقرآنِ من أوفی بِعهده من الله فاستبشروا بیعکم والّذینَ بایَعتُم بِه و ذالک هوالفوزالعظیم خداجان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده و آنها در راه خدا جهاد می کنند که دشمنان دین را به قتل برسانند و یا خود کشته شوند ، این وعده قطعی است . از خدا باوفاتر کیست ؟ اهل ایمان ، شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معامله با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگ است . پدر و مادر و عزیزان من امیدوارم که هروقت که مرا یاد می کنید با دلی سرشار از ایمان و قلبی پر مهر از امام و با خوشحالی مرا یاد کنید ، چون راهی که در آن هرگز باعث غم نیست بلکه افتخار است . موقعی که بدنهای ما برای مرده شدن آفریده شده است ، پس چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد ، چنانکه خداوند در آیه ی فوق می فرماید : شما جان و مالهایتان را در راه من انفاق کنید ، در عوض ، من بهشت را به شما ارزانی می دارم . آیا شما در مقام وفای عهد ، کسی را صادق تر از خدا نشان دارید ؟ پس بدانید که هیچگاه شهید مردود نیست و در همه حال و همه وقت در بین شماست . پس پدر و مادرم که سلام پیامبر خدا بر شما باد ؛ سلام بر تو مادری که مرا باتقوا پرورش دادی و به اسلام هدیه کردی ، آفرین برتو ای مادری که افتخار اسلام و امام هستی . سلام من بر تو ای پدرم ، ای پدر بزرگوارم سلام بر پدری که با عرق و پینه های دستت و با لقمه ی حلالت مرا برای اسلام و فدا شدن در راه اسلام بزرگ کردی و بدان پدرم که مرگ در راه خدا هیچ موقع گواراتر برای من نیست الی در همین سنین جوانی به تنها کامی که می رسم کام شهادت است و بقدری این مرگ گواراست که قابل بیان نیست و آنقدر در امواج خون خویش شنا می کنیم تا به ساحل پیروزی برسیم ، پس پدر و مادر عزیزم امیدوارم که اگر لیاقت شهادت را داشتم و شهید شدم هیچگاه برایم بلند گریه نکنید که باعث خوشحالی دشمنان اسلام می شود . و تو خواهرم با حجابت پاسدار خون شهیدان باش و بدان که حجاب تو سنگر توست ، در مقابل بی عفتان و به قول امام که بدانید بلندترین فریادها نماز است پس نماز را به پاس دارید . و تو ای برادرم راهم را ادامه بده و نگذار که امامم تنها بماند و هیچ موقع سنگرم را خالی نگذار . و به مردم بگویید که از خط سرخ امام که خط تمام اولیلست باز نمانند و برای او دعا کنند که انقلاب ما از اوست و برای او دعا کنند . و از مسئولین ، کسانی که در رأس کارهای مملکت هستند می خواهم که افراد شناخته شده را در رأس کارها قرار دهند تا خون شهیدان پایمال نشود . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار . برگرفته از: حدیث عشق نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24  توسط لاله های سرخ مقلّـــد امـــام
شهید محمد رضا ترابی شهید محمد رضا ترابی را خداوند متعال در سال 1351 به خانواده ای مؤمن و متدین و خدمتگزار اهل بیت (ع) عطا فرمود . پدرش مرحوم کاظم ترابی از فرط علاقه ای که به ائمه بزرگوار مخصوصاً ثامن الحجج امام علی ابن موسی الرضا (ع) داشت ، نام زیبا و دلنشین محمّــد رضـــا را برایش انتخاب کرد، محمّــد رضــا در شیرین زبانی و هوش و ذکاوت زبانزد همه فامیل بود، او در خرد سالی به کلاسهای سرود نونهالان می رفت و با صدای زیبایش سرودهای مذهبی را به صورت انفرادی یا جمعی بخوبی اجرا می کرد. چهــار سـاله بود که سـرود زیبـای ( مهــدی بیـــا ) و دعای امـام زمان (ع) را در مراســم نیمــه شعبــان اجــــــرا کرد ، او آن زمان آنقـــدر کوچک اندام بود که از پشت میز کنفرانس دیده نمی شد ، لذا برای اجرای سرود ، او را بجای پشت میز [ روی میز ] گذاشتند تا حضار مجلس او را ببینند! اجرای برنامه سرود او شور و حال خاصی در حاضرین ایجاد کرد به نحوی که برخی از حضار از شوق دیدار امام زمان (ع) میگریستند ! محمـد رضـا کم کم بزرگ و بزرگتر شد و در دوران تحصیلات ابتدایی نیز از حضور در جلسات مذهبی و کلاسهای عقیدتی نونهالان غفلت نمی کرد ، بر اساس همین علاقه مندیها بود که عشق به امام زمان (ع) و خاندان رسالت و ولایت در پوست و رگ و گوشت و استخوان و خون او عجین شده بود. او در چهــارده سالگی برای یاری رزمنــدگان اســـلام و دفــاع از حریم انقــلاب اســـلامی به جبهــه رفت ، در حالیکه مکلــف نبـود و نه جهــــاد بر او واجب بود و نه دفــــــاع رفت و آمدهای او به جبهه ادامه داشت تا در سن پانزده سالگی و رسیدن به سن تکلیف ، وی در جبهــه ، در واحد قمر بنی هاشـــم مشغول انجام وظیف بود . محمّــد رضـــا در عملیات کربلای پنج (5) در خط مقدم جبهه حضور داشت . پس از مراجعت از جبهه و شرکت در امتحانات درسی خود ، با فراخوان نیرو برای دفع عملیات تجاوزکارانه دشمن در مناطق اطراف خرمشهر ، او نیز سریعاً همراه با سایر نیروهای داوطلب به جبهه برگشت ، در آن شبی که او به جبهه اعزام شد در کمتر از چهار ساعت سه (3) گردان نیرو با پنج (5) فروند هواپیمای نظامی از یزد به اهواز اعزام شدند ، او نیز با چند تن از دوستان و بستگان و هم رزمانش به جبهه برگشت در حالیکه فقط شانزده سال از عمر شریفش می گذشت ! نزدیک به بیست (20) روز در منطقه بود که عملیات عظیم بیت المقدس هفت (7) در منطقه عمومی شلمچه با حضور (5) گردان از نیروهای تیپ الغدیر یزد و ده ها گردان و لشکرهای دیگر آغاز شد ، نیروهای عملیاتی در کمتر از سه ساعت به کلیه مواضع پیش بینی شده دست یافتند و در مواضع جدید مستقر شدند، حدود ساعت 11 پاتک عظیم دشمن با صدها تانک و ... شروع شد و ..... &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&& در همین حمــلات و دفـــاع بود که تعـدادی از رزمنـدگان جبهـه حـــق ، از جمله شهیـد محمـد رضـا تـرابی به درجه رفیعه شهادت نائل آمدند. و بد ین سان در تاریخ 1367/3/23 گلی از بوستان اهلبیت (ع) و سربازی فداکار از لشکــر خمینـــی کبیــــر (قدّس سرّه ) در نبردی نابرابر با متجاوزین به کشور اســلامی ایــران ، [پس از چهار مرتبه رفتن به جبهه] ، در سن شانزده سالگی به فیـض عظمــای شهـــادت نائـــل آمد. پس از شش سال فـراق و مفقود الجسد بودن ، جسـد پاک و مطهـــر این شهیـد عزیــز به وطن بازگشت و در پایگاه عاشقـان مهــدی (عج) ( مهـدیـه ) گلزار شهـدای سرچشمـه زارچ در استان یزد بخاک سپرده شد. روحش شـــاد و یـادش گــرامی بــاد وصیت نامه شهید ترابی: و آتش چنـــان ســوخت بـال و پــرت را که حتی ندیدیـــم خاکستــــــــرت را پس از شش ســـال غربــت ، بی نشـــانی تـــــو برگشتــی ببینـــی مــادرت را برگرفته از : نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24  توسط لاله های سرخ شهدا شمع محفل بشریت اند جهت دریافت فایل جدول نـام و مشخصـــات شـهــــداء زارچ پایین را کلیک کنید نوشته شده در دوشنبه 91/3/22  توسط لاله های سرخ - |